سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 



تق تق صدای در شد و خواب از سرم پرید
بابا رسید و گفت که ماه خدا رسید
نان و پنیر و سبزی و خرما به دست او
- دستم پر است اهل و عیالم کمک کنید
ما پیشواز ماه خدا رفته بوده ایم
این ضعف تشنگی که امان مرا برید
امواج رادیو همگی قاصدک شدند
رهبر هلال ماه خدا را به چشم دید
جانم چه مژده ای چه خبر بهتر از همین
ماه عسل شد و دلم از سینه پر کشید
مادر صدام زد:پسرم سفره را بچین
قند و شکر ببر که دگر چای دم کشید
با بوی آش رشته و نعنای داغ آن
دیگر ز گوشه ی دهنم آب می چکید
بابا کنار سفره ی افطار می نشست
بازم تذکرات قدیم و کمی جدید
- فردا به عهده ی تو ؛ نشد، با برادرت
باید که نان سنگک و یا بربری خرید
امشب به بعد، بزم مناجات هم به پاست
در محفل محمد و منصور یا سعید *
اقوام هم ز ما همه دعوت نموده اند
تک تک نوشته ام همه را بین سررسید
یکشنبه خاله جان و سه شنبه عمو علی
جمعه عزیز و جمعه ی بعدش عمو حمید
چون که عموی من به شهادت رسیده است
یک روز می رویم سر خاک این شهید
کی میشود که خانه ی مادرزنم روم؟!!!
بابا: رضا,رضا....گل خواب از سرم پرید



+ نوشته شده در  جمعه 89/5/22ساعت  2:30 صبح  توسط مجنون الفاطمه الزهرا (س)  |  نظر
 


 

log